ولنتاین گذشته و شیطونی های یگانه و یوسف ...............
سلام به دوستای عزیز وبلاگی و به شما کوچوهای ناز و نقلی خودم وای که چقدر شلوغ بود و البته هست /از یه ور کلاس آقا یوسف /ازیه ور کلاس ایروبیک /که خیلی بهم استرس وارد کرد که اول یه مربی اومد دو سه جلسه کار کرد بعد هم جر و بحث با مسئول و یه مربی دیگه /که خدا رو شکر مربی خوبی هستشو از یه ور دیگه خوووووونه تکونی که واقعا خسته کننده بود و البته یه نفر اومد و کارها رو انجام داد/به همین علت سرم شلوغ شلوغ که هنوزززززززززز از ولنتاین بگم که گذشت (البته یه بار در موردش نوشتم پرید)عصر پنج شنبه و ما تو خونه دلمون حسابی گرفته بود /که قصد کردیم بریم خونه ی عمه فاطی /که بد بختانه نبود /که همینجوری پکر نشسته بودیم که یهو بابایی از در اومد تو با یه عالمه کادو .........................................................
اینم از کادوی منممنونم عشق من .......... اینم از ساعت که رنگش عوض شد / شد این.............. و این مطلبم بنویسم که آقا یوسف بدونی چقدر شیطووووونییه بار بهت گفتم برو از نونوایی خمیر بگیر بیار که رفتی گرفتی و آوردی که من براتون نون روغنی درست کنم /که وقتی من یه لحظه غافل شدم شد این .... گفتم پسر چرا شعله زیاد کردی گفتی اشکال نداره مگه ندیدی می گن نان سوخته برای استخوان خوب است منم از یه طرف خندم گرفته بود از یه طرف ای پسر شیطووون من این همون لحظه بود که نون سوخته بود دختر عزیزم و پسر مهربون من خدا نگهدارتوووون